درباره وبلاگ


سلام دوستان من ابوالفضل هستم امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 103
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


باران اشک ها
عکس و شعرهای عاشقانه





http://media.afsaran.ir/sijMx7_535.jpg
جایی هست که ...

کم میاری ، ...

از اومدنا، رفتنا، شکستنا ...

جایی که فقط می خوای یکی باشه

بمونه، نره، واسه همیشه کنارت باشه ...
.
.
.

من الان اونجام !!!
.
.
.

تو کجایی ؟ ... !
خدایا
دلم بدجور گریه میخواد. قسم خورده بودم دیگه واسه هیچ کس گریه نکنم ولی بغض دیگه داره خفم میکنه

آخه چرا من خدا؟؟ منکه کاری نکردم.

خدایا بیا پیشم خیلی تنهام به هیچکس نمیتونم اعتماد کنم . هیچکی منو درک نمی کنه ،کسی که عاشقش بودم رو حالا می خوان ازم بگیرنش
خستم خدا . از آدمات خستم 
شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے



اولین باری که عاشقت شدم یادته ؟ من یه کرم سیب بودم و تو یه کرم ابریشم . من به تو قول دادم دیگه هیچوقت سیب نخورم و تو هم قول دادی دور خودت پیله نزنی . ولی نمی دونم چی شد که من طاقت نیاوردم و فقط یه خورده سیب خوردم . تو هم از غصه دور خودت پیله بستی ... حالا دومین باره که عاشقت شدم ، ولی حالا من هنوز یه کرم سیبم و تو یه پروانه خوشگل ، تو پر زدی و رفتی و من موندم و سیبایی که جایی برای خورده شدنشون نمونده . از هر چی سیبه منتنفرم ...


 

من تو رو دوست نداشتم٬دوست داشتن رو تو به من هدیه دادی٬این تو بودی که مهر خودت رو به دلم بخشیدی٬تو بودی که رسم وفا داری رو به من یاد دادی منم همه حرفای تو رو با جون و دل خریدم پشیمونم نیستم چون تو بزرگترین هدیه رو به من دادی٬منو لایق دونستی که دوستت داشته باشم ولی حالاحس میکنم من لیاقت تو رو ندارم و ما نمی تونم با هم بمونیم باید از هم جدا بشیم.

من دوستت دارم و تا زمانی هم که نفس تو سینه دارم یادت رو توی قلبم زنده نگه میدارم٬تو هم  این همه خودت رو عذاب نده برو دنبال زندگیت٬ تو هم منو مثل همه تنها بذار٬برو که دیگه من لایق دوست داشتن تو نیستم.... دوست دارم تو عالَم دخترانه ی خودم باشم ،من تنهایی رو بیشتر دوست دارم ...

 

خداحافظ




 



5 دی 1391برچسب:, :: 20:28 ::  نويسنده : ابوالفضل عقیقی


کاش می دونستی
هروقت بهت می گم تنهام بذار
دقیقا باید پیشم بمونی و بغلم کنی ...!!!



بـــــــرگـــــرد . . .

ایـــن دل هــــرچــــی تـــنـــگ بشـــــه . . .

جـــــای خــــودت تـــنـــگ تـــــر مـــیـــشــــه هـــااااااا . . . . . . !



شب که می رسد به خودم وعده می دهم

که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت.

صبح که فرا می رسد و نمی توانم بگویم،

رسیدن شب را بهانه می کنم.

وباز شب می رسد و صبحی دیگر....

ومن هیچ وقت نمی توانم حقیقت را بگویم.

بگذار میان شب و روز باقی بماند؛

دوستت دارم

منو ببخش که بهت خیانت کردم


 

منو ببخش غريبه

يه آشنا نبودم

چله نشستم اما

ازت جدا نبودم

يه کلبه ساختم از عشق

موج اومد و خراب کرد

تموم نقشه هامو

اومد نقش بر آب کرد

دوستت دارم اگر چه

فاصله ها زيادن

نقطه چيناي ممتد

تو رو به من ندادن

رو خاک غم نشسته

کسي که رفته بر باد

اون عاشق قديمي

تو رو نبرده از ياد

طلسم دستاي ما

شکسته مي شد اي کاش


می دونی دلتنگی یعنی چی ... !؟
دلتنگی یعنی اینکه :

بشینی به خاطراتت باهاش فکر کنی ؛

اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت ،

ولی چند لحظه بعد ....

شروع اشکهای لعنتی ...





5 دی 1391برچسب:, :: 20:28 ::  نويسنده : ابوالفضل عقیقی

دیگه باورم شده ندارمت

این سکوت و این هوا و این اتاق .. شب به شب به خاطرم میاردت
توی این خونه هنوزم یه نفر ..  نمیخواد باور کنه نداردت 

نمیخواد باور کنه تو این اتاق .. دیگه ما با هم نفس نمیکشیم
زیر لب یه عمر میگه با خودش .. ما که از همدیگه دست نمیکشیم 

به هوای روز برگشتن تو  .. سر هر راهی نشونه میکشه
با تمام جاده های رو زمین .. رد پاتو سمت خونه میکشه 

من دارم هر روزمو بدون تو .. با تب یه خاطره سر میکنم
با خودم به جای تو حرف میزنم .. خودمو جای تو باور میکنم 

توی این خونه به غیر از تو کسی .. دلشو با من یکی نمیکنه
من یه دیوونم که جز خیال تو .. کسی با من زندگی نمیکنه 

تو سکوت بی هوای این اتاق .. شب به شب به خاطرم میارمت
خودمم باور نمیکنم ولی .. دیگه باورم شده ندارمت

دیگه باورم شده ندارمت

روزهای بی تو


امروز هم گذشت یه روز دیگه از روزهایبی تو بودن

هنوز از این روزهای وحشتناک باقی مونده …

تنهای تنها میون این همه آدم سخته.

دلم میگیره وقتی بهش فکر میکنم

وقتی نگاه می کنم وتا فرسنگها کسی را پشت و پناهم نمی بینم

خسته شدم از این همه لبخند زورکی از این همه بهونه الکی

ای کاش یه ذره فقط یه ذره شهامت داشتم اونوقت واسه پنهون کردن بغض تو  گلوم

سرفه نمی کردم ونمی گفتم مثل اینکه سرما خوردم

اونوقت دیگه بهونه اشکام رفتن پشه تو چشمم نبود

خسته ام از جواب دادن های دروغکی از اینکه به دروغ بخندمو اعلام رضایت بکنم تا کسی نفهمه روزگارم عالیه برای سوختن برای نابودی

من به اینا کار ندارم دلم واسه تو تنگ شده .


چشماتو ندیدم

می‌دونم دلت خیلی از من پُره .. می‌دونم چه زجری داری می‌کشی 
همه زنـدگیت‌و به هم ریختم و .. عزیزم تو حق داری دلخور بشی 

من‌و با تموم بدی‌هام ببخش .. که هر لحظه از عاشقی دم زدم 
تو خواستی بمونی، بسوزی به پام .. منِ لعنتی زیر حرفم زدم 

چشاتو ندیدم، ازت دل بریدم 
دارم بی تو دنیامو از دست میدم 

پُر از بغض و دردی، چقدرگریه کردی 
می‌ترسم که هیچ وقت دیگه برنگردی 

نمی دونم اصلاً چرا بیخودی .. من از اون همه عاشقی رد شدم 
یه عمری برای تو جون دادم و .. فقط تو یه لحظه با تو بد شدم 

همون لحظه دنیام‌و وارونه کرد .. یه حسی چشام‌و روعشق تو بست 
دلم از دل عاشقت دل بُرید … دلت از همین دل بریدن شکست


چشماتو ندیدم




5 دی 1391برچسب:, :: 20:28 ::  نويسنده : ابوالفضل عقیقی

دستای تو

ای که بی تو خودمو تک و تنها می‌بینم
هر جا که پا میذارم تو رو اونجا می‌بینم

یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود
قصه‌ی غربت تو قد صد تا قصه بود

یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش میزنه

تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد
گونه‌های خیسمو دستای تو پاک می‌کرد

حالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوب
چرا بیصدا شده لب قصه‌های خوب

من کهباور ندارم اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد

آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده

یادتو هرجا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش میزنه


دستای تو

از تو دلگیرم

دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام
آخه فقط تو میدونی از زنده بودن چی میخوام

دلم بهم میگفت تورو میشه یه جور دیگه خواست
آخه فقط قلب توئه که با من اینقدر سر به راست

از تو دلگیرم که نیستی کنارم .. من دارم می‌میرم تو کجایی من باز بی قرارم
میدونی جز تو کسی رو ندارم .. باورم نمیشه اینقدر آسون رفتی از کنارم


نگاه محمدرضا هدایتی قلب دلتنگی تنهایی




5 دی 1391برچسب:, :: 20:28 ::  نويسنده : ابوالفضل عقیقی

 


دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم

 قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم


 چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست

 عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند


 دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است


 درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند


 پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.

 عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت

 

زنهــا هــــرگز نمیگویند
تو را دوست دارم
ولی وقتــــی از تو پرسیدند
مرا دوست داری
بدان که درون آنها جــــــای گـــــرفته ای.....!






5 دی 1391برچسب:, :: 20:28 ::  نويسنده : ابوالفضل عقیقی

فـقــطـ برایــــــ عشـ ـ ـ ـ♥ ـ ـ ـقمღ♥ღ

اگه یه روز همه فراموشت کردن من با توام،

اگه همه بهت بد کردن من با توام،

ولی اگه همه دوستت داشتن...

شرمنده!!!!!!!من با اونام!

فونت زيبا ساز&فونت زيبا ساز


مهمان ناخوانده ی قلبم…

 

بمان… تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

بمان، که ماندنت را سخت دوست دارم…

 

من و بودنت...

حالا حالا ها باهم کار داریم...

تا لحظه ای ک ابر همراه باران است...

من به بودنت محتاجم مهربانم...





5 دی 1391برچسب:, :: 20:28 ::  نويسنده : ابوالفضل عقیقی

FriEND (دوست) 

BoyfriEND (دوست پسر) 

GirlfriEND (دوست دختر) 

BestFriEND (بهترین دوست) 


همگی با کلمه END (خاتمه) بهمراه هستند. 


اما سه حرف آخر FamILY (خانواده) ILY و مخفف “I Love You” است. 


و جالب است بدانید که: 


FAMILY= Father And Mother I Love You





5 دی 1391برچسب:, :: 20:28 ::  نويسنده : ابوالفضل عقیقی

فقط تو

یکنفر در همین نزدیکی ها

چیزی به وسعت

یک زندگی برایت جا گذاشته است

خیالت راحت باشد

آرام چشمانت را ببند

یکنفر برای همه نگرانی هایت بیدار است

یکنفر از همه زیبایی های دنیا

تنها تو را باور دارد.....



۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩





5 دی 1391برچسب:, :: 20:28 ::  نويسنده : ابوالفضل عقیقی

خداوندا


از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار


حال که بزرگ شده ام


وکسی را دوست می دارم

می گویند:

فراموشش کن

(دکتر شریعتی)

.......

....

...

.
ღ وقتی... ღ

وقتی که دیگر نبود

من به بودنش نیاز مند شدم

وقتی که دیگر رفت

من به انتظار آمدنش نشستم

وقتی که دیگر نمی خواست مرا دوست بدارد

من او را دوست داشتم

وقتی که دیگر تمام کرد

من  شروع کردم

وقتی او تمام شد

من آغاز شدم

و چه سخت است

تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن است

مثل تنها مردن؟


امروز معلم عشقم گفت:دو خط موازی هیچ گاه بهم نمیرسند مگر اینکه یکی از انها خود را بشکند
گفتم من که خود را شکستم چرا به او نرسیدم؟

لبخند تلخی زدو گفت :شاید اوهم به سوی خط دیگری شکسته باشد



هر لحظه بهانه تو را میگیرم

هر ثانیه با نبودنت درگیرم

حتی تو اگر به خاطرم تب نکنی

من یکطرفه برای تو میمیرم…


کـاش مـی فـهـمیـدی

قـهـر میـکنم

تـا دسـتـمو مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـی

بـمون...

نـه ایـنـکـه شـونـه بـالا بــنـدازی و آروم بـگـى

هـر طور راحـتـى!!


دلم با عشق تو عاشق ترین شد
تمام لحظه هایم بهترین شد
ولی بی مهریت كار دلم ساخت
دل تنهای من تنها ترین شد...


  

     هزار بار تنــگ ميشود....ميشــکند...ميســوزد...ميمــيرد...

با مرور ِ خاطراتت تنــگ ميشود...

با ديدن ِ اسمت ميشــکند....

با شنيدن ِ يک لحظه صدايت ميســوزد...

و با ياد آوري ِ اينکه تو ديگر مال ِ من نيستي ميمــيرد...

و هنوز هم براي ِ تـــو ميتــــپد...

عجب موجود ِ سخـــت جاني ست دل...!

دلم فیلم بلنــــــــد می خواهد …


یک واقعیت عاشقانه


پر از سکانس های با تو بودن و یک دکمه ی تکرار …


 

http://www.roozeshadi.com/wp-content/uploads/2012/05/aks-ehsasi-56.jpg

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!


لحاف را بکشم رویش!


دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!



نميخوام بگم که قدر يه دنيا دوستت دارم...


چون دنيا يه روز تموم ميشه...

 
نميخوام بگم که مثل گلی...

 
چون گل هم يه روز پژمرده ميشه...

 
نميخوام بگم که سياهی چشمات مثل شبهای پر ستاره اس...

 
چون شب هم بالاخره تموم ميشه...

 
نميخوام بگم که مثل اب پاک و زلالی...

 
چون اب که هميشه پاک نميمونه...

 
نميخوام بگم که دوستت دارم...

 
چون منکه اصلا دوستت ندارم...

 
بلکه من عاشقتم

شکلک های شباهنگ



گــریان شده دلـــــم….

همچـــون دختـــرکـــی لجبـاز…

پا به زمین می کـــوبد…

تــــو را میـــخواهد…

فقط  “تــــــــــــــــــو”  را…






5 دی 1391برچسب:, :: 20:28 ::  نويسنده : ابوالفضل عقیقی

بـــــارونِ آسمــــــونِ خدا شروع به باریــــــــدن کرد

رفتـــــــــــم و زیر بــــــــارون ایــــــــستادم و

روکردم بــــه آســــــمون؛قطرات بارون

با چه عشــــقی خودشــــــــونو

میرســــــوندن به زمیــــــــن

اینـــقدر عجله داشتن

که وقـــــتـــی

میخوردن

به

صـــــــــــــورتم دردی عجیـــــــــــــــب رو صورتـــــــــــــــــــم

مینشـــــــست به نشـــــانه ی اعتــــــــراض قطره ها

که چرا مانــــــع از رسیدنشـــــــــون به زمیــــن

میشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!!!

دســـــتامو سمـــــــــت خدا دراز

کردمو گفتــــــــــــــــــــــــم :

خدایــــــــــا !!

عجــــــب دل سرشار از مهــــــــــــــــــری داری

کـــــــــه حتـــــــــــتی دل ایـــــــــن آســـــون

رو هم عاشــــــق آفریدی با اینکه میدونی

آســـــــــمون زمینــــــــشو هیچوقت از

نزدیـــــــــک نمیتونه ببینه

دم آســــــــمونت گرم که

تا اینحـــــــــد پایبنــــــــــــــد عشقشـــــــــــه

A





5 دی 1391برچسب:, :: 20:28 ::  نويسنده : ابوالفضل عقیقی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد